حضرت عشق کجایی که نداری خبری
از من و نیست تو را سوی غریبان گذری
دل عاشق مگر از وصل چه دارد امید
بجز از انکه نمایی سوی شیدا نظری
در هوای تو پریدن شده ما را حسرت
بر تن خسته دلداده چونان بال و پری
حضرت عشق شبانگاه تویی در ره من
همچو تارا و تویی موجب هر دفع شری
گر ز کف رفت مرا عمر گران باکی نیست
خنک آن عمر که گردد پی وصلت سپری
تا به کی از سر مژگان تو خونها ریزد
ای که آویخته ای از سر زلفت گوهری
دل دیوانه نوری به وصالت خوش باد
که ورا مرغ غزل خوانی و چون کبک دری
آرمین نوری