تقدیم به آقا امام زمان (عج)
کومه های دهِ ما بی نفَسَت دلگیرند.
کوچه ها بی قدَمَت خسته و در زنجیرند.
شهر در بُهت و پریشانی خود گم شده است.
چشم ها منتظر لطف خوش تقدیرند.
این همه یاس جوان روی کویری خسته.
توی ترکیب منوکسید هوا می میرند.
آسمان پر شده از گَرد پریشانی ها.
جاده ها رفته نرفته همه جا در گیرند.
قصه ها قاصد بی هودگی و پوچی ها.
خالی از عشق و محبت تهی از تعبیرند.
جنگل سبز از این فاجعه باران خشکید..
سایه ها سایه ی پوچ تبر تکفیرند.
کاش می شد که بیایی و ببینی آقا!
همه ی پنجره ها از تو خبر می گیرند!
اسدالله محمدصادقي