بسان گلی پژمرده ام
که از فراق نسیم خشکیده ،
چون ماهی سرگردانی
که در امواج دریا گم شده،
در پریشان حالی یک رویا
اما نمی دانم
چرا من به تو نمی رسم
به چشم هایت که
که گیرایی عجیب دارد
به نفس نفس افتاده ام
دهانم درد می کند
بخت و اقبال من
مدام دوری ست از تو
دیگر جهان هم برای من قشنگ نیست
دیگر حتی واژه ها
کم کم مرا
اسیر گرداب غم می کنند
محبوب من
عاشقانه هایم گُر گرفته اند
بیا نفس بپاش به دل تنگم.
امیر حسین کوهنورد