اشک چشمم سر آن خاطره ی سرد چکید
بر دلم غصه ی آن نامه ی پر درد چکید
برف اندوه نشسته سر موهای بلند
تب یلدای نبودت به رخ زرد چکید
ژاکتی بافتم از حوصله و صبر و غزل
بر سر هر رج آن شبنم شبگرد چکید
روی آن طاقچه ی یخ زده از دلهره ها
شمع احساس زنی کم کم و خونسرد چکید
خیره بر داغی فنجان شد و بغضش ترکید
بر لبش هق هق دلتنگی و سر درد چکید
ماه ، تابان و شب برف چه زیبا شده است
حیف از آن دانه که بر شانه ی نامرد چکید
راضیه کارگر برزی