طبیبِ این دلِ نالان شدی آهسته آهسته
برای دردِ من درمان شدی آهسته آهسته
و چون دیدی به سازت شاد می رقصم عزیزِ جان
مرا همراه وهم پیمان شدی آهسته آهسته
چو ابری سایه گستردی به دشتِ خشکِ احساسم
نوایِ دلکشِ باران شدی آهسته آهسته
جهانم شادوزیبا بود اماتو ندانسته
به جانم آتشی سوزان شدی آهسته آهسته
شدم دلخوش به یادِ ساحلِ آرامشت،اما
بَر این بشکسته دل طوفان شدی آهسته آهسته
غرورم راشکستم ازتبِ عشقم سخن گفتم
ولی آیینه ی کِتمان شدی آهسته آهسته
شکایت ازتوبردم برخدای مهربانِ خویش
زِ تو که رَهزَنِ ایمان شدی آهسته آهسته
شدم بازیچه ی دستت،ملالی نیست ،چون خودهم
اسیرِ فتنه ی دوران شدی آهسته آهسته
فائزه فتحی (غزل)