من از نا مهر بانی های تو، ای یار، می ترسم
تنم می لرزد و از وعده ی بسیار، می ترسم
اگر چه دوستت دارم، ولی هر بارمی آیی
مرا می بینی و هر دم، کنی اصرار، می ترسم
برایم سخت سنگین است، امانت دار کس بودن
اگر چون کوه هم باشم، من از این بار، می ترسم
چنان در وحشتم از تیره بختی ها ی این دنیا
که حتی از سیاهی، سایه ی دیوار، می ترسم
تنم چون بید می لرزد، به هر بادی و می ترسم
شوم آواره ای، آوار در آوار، می ترسم
گزیده مار می فهمد، شفای نوشدارو را
من از هر ریسمان همر نگ با هرمار، می ترسم
پریشان کن، بیا بر شانه، آن مویِ شرابی را
که از آن حلقه ی گیسویِ همچون دار، می ترسم
مسعود کریمی