عمری شکستم در خودم، بازیچه ی دنیا شدم
یک کوه بودم پیش از این، خاکِ دلِ صحرا شدم
شد آستینم خانه ی امنی برای مارها
نیش از خودی ها خوردم اما باز هم سر پا شدم
خامی جانم پخته شد در سرد و گرم زندگی
یک گرگ بالان دیده ی هوشیار و بی پروا شدم
در گردش چرخ فلک، دیروز خود را باختم
امروز را فهمیده و آمادهی فردا شدم
بر طبل بی عاری زدم تا گوش غم ها کر شود
در گرد و خاک آینه، خندیدم و زیبا شدم
بر روزگار تیرگی، چشمان خود را بسته ام
دیدم نبینم بهتر است از عمد نابینا شدم
معصومه شفیعی