با غمش جان وُ دلم از زندگی جا مانده است
سیلِ اشک بر دیده وُ یکسر به در وا مانده است
در عبور از خاطرات، هر جا نشان دارد ز او
یادِ او در کوچه ها اینجا وُ آنجا مانده است
داغِ عشقش بر دلم جانانه آتش می زند
رفته وُ صدها چرا در سر معما مانده است
رختِ تنهایی به نامِ عشق بر تن کرده ام
این دلِ دیوانه ام در سینه شیدا مانده است
آفتابی گرم وُ روشن گر چه در قلبِ من است
چشمِ من بر راهِ او در شوقِ فردا مانده است.
مینا صانعی