من از اين قسمت و تقدير بدم ميآيد
و از اين واژهي دلگير بدم ميآيد
پَر پرواز مرا روي پريدن بستند
چقَدَر از غل و زنجير بدم ميآيد
به قرارم نرسيدي تو ولي فهميدم
كه چرا از خبر دير بدم ميآيد
چقَدَر تشنهي ديدار تو هستم بانو
نگو از عاطفهي پير بدم مي آيد
و پُر از سفرهي خالي شدهام باور كن
به خدا از شكم سير بدم ميآيد
شده روباه در اين جنگل زيبا سلطان
من از اين جنگل بي شير بدم ميآيد
منِ خرداد شده روح بهاري دارم
و ز شهريور و از تير بدم ميآيد
چقدر صبر کنم تا تو بیایی روزی
که من از این همه تاخیر بدم میآید
تو خودت با دل سبزت به خيالم برگرد
من از اين واژه ي تقدير بدم مي آيد
رضا جمشیدی