جرعه جرعه آه می ریزد ز چشمان ترم
شعله شعله گر گرفته آتش از خاکسترم
رفته ای و سینه ام از شور تب شاعرشده
می چکد اشعار تر از سطر سطر دفترم
می سرایم بافه بافه از جدایی ها غزل
تا بسوزاند جهان را شور آتش گسترم
شانه هایت ساحل امواج گیسوی وصال
در فراقت خشم طوفان می زند بر پیکرم
سرخی انگور گونه مست گیلاس لبت
خوشه های اخترت شد اعتبار ساغرم
برکه، خاموش و سرای ماه تو خاموش تر
سایه ی ماتم نشسته بر شب ِ نیلوفرم
شاخه های ترد تردید نگاهم سوختند
در بهشت سبز چشمت ریشه دارد باورم
زیبا حسینی جیرندهی