وقتی برگشتی
شاید نبودم
جای کلید را که خودَت میدانی
مثلِ همیشه
زیرِ همان دمپاییِ جُفت شده ی کنارِ در
بَردار و وارد ِ خانه شو
لباس هایَت را عوض کن
یک فِنجان چای برای خودَت بِریز
کمی استراحت کن تا برگردم
شب میشود
به خانه میرسم
در را باز میکنم
چراغ ها را روشن میکنم
جای جای خانه را میگردم
و باز
تو نیستی
و این فکرها
تنها
تَراوشات ِ ذهنِ خَسته ی من است
که در تنهایی اَش
خیالِ باطلی از آمدنَت میبافَد…
ابوالفضل قنایی