آنسان که خیالت
ذهنم را…
در آغوش میگیرد
و خطوط چشمانت
گِره میخورد به شعرهایم
کنار پنجره میروم
با عینکی قدیمی و سیاه
که پنهان میکند
غم خیس چشمهایم را
به سکوتت سوگند
که در این
بن بست خاکستری
همه همسایهها
میدانند رفتهای
آن قدر کنار این پنجره
به انتظارت نشستهام.
امیر گراوند