آسمان هم تشنه است و بی قراری می کند
در عطش می سوزد اما، بردباری می کند
در دلش طوفانی از ظلمت نمایان می شود
بازدرافسوس وغم، شب زنده داری می کند
از لب تفتیده ی دنیا خبر دارد ، ولی
بر کویر و رود و ساحل، آه جاری می کند
کاش امشب ، آسمان با ابر، همراهی کند
چون زمین تشنه لب، هر روز زاری می کند
با تمام وسعت روحش، نمی دانم چرا ؟
تا بدین حد آسمان پرهیزگاری می کند
قرن قحطی، قرن بی آبی ندارد چاره ای
چشم تنگ ابرها هم روزه داری می کند
ابرها، ای ابرهای در سکوت و انجماد
غنچه ای در راهتان ، چشم انتظاری می کند
تا شکوفه گل دهد، غم از دل ما می رود
خنده ی باران، زمین را پاسداری می کند