قد و بالای تو را تا نظر انداخته ام
گوییا چشم تماشا به زر انداخته ام
بر شبستان دل غمزده و تاریکم
با شباهنگ نگاهت گهر انداخته ام
تا که از بوسه ی تو مست شود گونه من
بر لبان نمکینت شکر انداخته ام
ترسم از ناوک مژگان تو باشد لاکن
پیش شمشیر نگاهت سپر انداخته ام
کوچه و پنجره در سایه ی ابیات منند
چونکه در سینه ی شب شعرتر انداخته ام
تا که از سردی این فاصله ها در گذرم
بافه ی عشق وصال تو سر انداخته ام
سوختم قافیه را در غزل چشمانت
وای …در خرمن شعرم شرر انداخته ام
زیباحسینی جیرندهی