شدم دیوانه و با سایه صحبت می کنم برگرد
و از وهم وتب تردید وحشت می کنم برگرد
چنان آزرده از جمع و پریشان است احوالم
که با آیینه و سجاده خلوت می کنم برگرد
اگر چه خاطرت،بوی تنت، نبض ودلت اینجاست
بدون چشم تو احساس غربت می کنم برگرد
برای حشمت عشق و نشان فرٌ فردوسش
قسم بر قول قرآنم که دقت می کنم برگرد
نگاه ابری و غوغای پاپیزت نصیب من
بهار خنده ها را با تو قسمت می کنم برگرد
در و دروازه ی دل را ز چرک کینه ها شستم
نگاه خانه را خالی ز محنت می کنم برگرد
از ابر سینه ام بر چشم تو باور ببارانم
حریم دیده را سرشار عصمت می کنم برگرد
زیبا حسینی جیرندهی