هر بار سرودم ز غم گاه به گاهم
دیدم که پُر از خون شده خودکارسیاهم
هرچند که درگیر در این لحظه ی شومم
این لحظه ی غمبار گذر کرده به راهم
باعقل در افتادم و تقدیر چنین شد
یک پل بزنم بر شب انکار گناهم
در سایه ی اندوه تو آهسته نشستم
دیدی که ملامت شده ی چشم و نگاهم
خون جگرم هست که از یاد تو جاریست
از بام خیالم به گلوگاه نگاهم
مجبور شدم دورترین فاصله ها را
پرواز کنم تا برسد دست به ماهم
سوده زارع رفیع