خواستم تا راز عشقم را بفهمانم، نشد
در دل نامـهربـانت، مهر بنـشـانم، نشد
سعی کردم در سکوتم با اشاره یا نگاه
با تو هم صحبت شوم از عمق چشمانم نشد
سعی کردم با زبان بی زبانی عشق را
فاش سازم نزد تو ای راحت جانم، نشد
حرف دل هرگز نگفتم با تو، اما حیف شد
شعله ور در سینه ی تو، عشقِ سوزانم، نشد
گریه کردم، ابر چشمانم چو باریدن گرفت
خواستم تا بشنوی از ساز بارانم ، نشد
باز هم شعر (شجاعی) ماند و صد راز نهان
خواستم تا میهمان باشی به دیوانم، نشد
سید مجتبی شجاعی گلپایگانی