صورتم سرخ است از سیلی ولی زردم هنوز
شاپرک بودم به عکست پیله میکردم هنوز
گفته بودی عشق را پاییز معنا می کند
من ولی آن برگهای خشک شبگردم هنوز
میروی از چشمهایم مردمکها مرده اند !
با خودم در دستهای کوچه ولگردم هنوز
لا اله جفت چشمانت و الا شانه ات
درد من دوری است اما وارث دردم هنوز
با تو هر جایی که میشد رفت تنها رفتهام
دستدردست خودم در کوچهها مردم هنوز
سیما خادمی