برف میبارد صنوبر های عاشق خسته اند
دشت های چشم در راه شقایق خسته اند
برگ های سوزنی با برف میدوزند رخت
من شنیدم کاج های سبز عاشق خسته اند
جوی ها دل نازک و در دم ترک بر داشتند
رودها در انتظار و مرد و قایق خسته اند
کوه در زیر کلاهش برف پنهان کرده است
درزمستان چشمه های آب سارق خسته اند
شب که شد صدهاستاره برلب ایوان نشست
بام ها از برف های روی عایق خسته اند
شب نشینی کم کن واز عشق کمتر دم بزن
درد دارد عاشقی دل های لایق خسته اند
لیلی طاهری