با صراحت گفته بودم جانِ من از دل گذر کن
نیستی فرهاد پس از عشق شیرین هم حذر کن
با دلِ تنگت چه شب ها تا سحر بی تاب ماندی
چشم های عاشقت را با دعا و اشک،تر کن
مثل مرغانِ غزلخوان در غمِ دوریِ دلبر
با جنونی عاشقانه روزگارت را به سر کن
شمع عمرت گر چه می سوزد به پای عشق ، امّا
با همه دردی که داری ظلمتِ شب را سحر کن
تن به اصرارِ دلت ده، بر ملا کن عاشقی را
بغض های بی کسی را مثل ابری پر ثمر کن
محبوبه احمدی