کنار درد های من، کسی را نای ماندن نیست
فراوان آشنا دارم، کسی را پای ماندن نیست
تو را وقتی میان پیرهن هایم ندارم، پس
سفر باید، چنین جایی یقینا جای ماندن نیست
زمانی که رفیقانت طناب دار میبافند
از این بی مهری یاران، مرا یارای ماندن نیست
پس از تو کوچه را پس کوچه رابن بست می بینم
به ناموسم قسم دیگر زمین مأوای ماندن نیست
شدم بازیچه ی تقدیر و این شد شرح حال من
که نه رؤیای رفتن هست و نه رؤیای ماندن نیست
مریم محمدی خو