عطر پیراهن تو شب را معطر کرده است
در هوای عاشقی دل را مطهر کرده است
کم بیا ناز و ادا کن از فراقِ دوریت
خاطر رنجیده ام را غم مکدّر کرده است
عطر رویای وصالت در خزان زندگی
مهر و آبان را برایم جور دیگر کرده است
باز هم در آسمان خاطراتت گم شدم
گم شدن را این فلک برمن مقدّر کرده است
آن شبی که آسمانش را تو روشن میکنی
تا سحر رویت یقین شب را مظفّر کرده است
کارِ تو تابیدن است و همچو ماهی پرفروغ
دیده هایت کارِ آن مهتاب و اختر کرده است
از نژادِ آریایی وسفید وتابناک
رنگِ دل را صورتِ ماهِ تو بهتر کرده است
مریم پناهی