دست نقاش جهان نقشی کشید
تا که تصویر تو بر ذهنم رسید
روبروی آسمان در چشم باد
دیده را بستم به رویای تو شاد
آخرین عکسی که در قلبم نشست
عکس زیبای رخت با چشم مست
من ز چشمت میگریزم در خفا
تو چنان آهوی سرکش در جفا
//
عاشق این خاطره در خاطرم
من به جادوی نگاهت عاشقم
میزنم رنگ بر رخ و تصویر تو
بر تن رویای شبهای دلم
//
من ز جان خالی شده در باطنم
نوشدارویی و دردی در دلم
مرحمم تو روح و قلب و جانمی
همدمم تو همنفس در یادمی
سینه در درگاه تو چاک است چاک
قلب و جانم بین چه بیباک است پاک
من ز جادوی تو ماندم در قفس
یاد کن از این من بی همنفس
معصومه جابری