در دستهاش قاصدکی رو سفید شد
بابا رسید و خانه پر از بوی عید شد
تنگ بلور در دل ماهی تپید و بعد
آواز خواند بلبل و سال جدید شد
قدش نمی رسید بچیند شکوفه را
تا روی شانههای پدر قد کشید شد
در قلک خیال خودش باز قصه ریخت
رنگینکمان آرزویش پر امید شد
بابا چه زود قصد سفر کرد و یک شبِ
موی بلند و مشکی مادر سپید شد
درکولهاش، بهار که جا شد دوباره رفت
لرزید قلب دخترکش برگ بید شد
یک تانک ،یک گلوله،و شلیک انفجار
یک یا کریم گوشهی سنگر شهید شد
چندین بهار آمد و هر بار قاصدک
چرخی میان باغ زد و ناپدید شد
در هر قنوت دانه به دانه ستاره ریخت
باران ابرهای نگاهش شدید شد
آن روز خانه بوی گل نسترن گرفت
تا قاصدک نشانهای از یک نوید شد
در را زدند و کولهی بابا و کفش هاش
مهمان فصل آخر این سر رسید شد
بر گردنش پلاک پدر بود و سال نو
وقتی که چند لالهی قرمز خرید،شد
سربند یا حسین پدر دور سبزه بود
خندید و باز قاصدکی رو سفید شد
منیره امینی (خاتون)