قصه این بود مرا، از تو جدا سازد عشق
تا که درشهر جنون، بی سر و پا سازد عشق
کی شود دست ز آزار دلم، بردارد
یا که بر گور تنم، صحن و سرا سازد عشق
کاسه ی صبر مرا، دست قضا دزدیده
تا که از حاتم دلداده، گدا سازد عشق
من به این قبله، فقط روی تو را می دیدم
چون خدا خواست مرا، قبله نما سازد عشق
یا بیا یا که بمان، باز خودت میدانی
کاش می شد که تو را، سر به هوا سازد عشق
باز باید بزنم سنگ، به شیطان هوس
تا مبادا به خطا، سیب بلا سازد عشق
به طواف تنت از روز ازل، محتاجم
کی در آغوش تو از هیچ، طلا سازد عشق؟
ناهید ایرانی نژاد