نیمه شب بيدارم و بر چشم خیسم، پلکها
ناز نازان، مهربان بر خواب فرمان میدهند
میکشد سوت قطار شعر، سوزنبان عشق
اشکها در ایستگاه چشم تر، جان میدهند
آب را میرابهای کدخدای خستگی
بسته اند و بر نگاهم اشک سوزان میدهند
بر کویر تشنه ی روح نجیبم، ابرها
گر نمیبارند اما، بوی باران میدهند
دختر ایمان اشکم را نگهبانان درد
دست و پا در بند از چشمم به شیطان میدهند
یک به یک بر آسمانم سهره های آرزو
بر فضای خالی احساس، پایان میدهند
کبری اسدی نیازی