پنجره از درد
به خود میپیچد
وقتی مرگ جوالن میدهد
تلخی خاطرات را
در خلسه آسمان
قطره قطره درد
می چکد
در هر زمان
و میخواند
آرزوهایم را
در میان کوچههایی که
پر از تبسم بارانند
این چه دعایست
که یا کریمها میخوانند
در طلوعهای بی تو
که اینگونه
بیقرارتر از همیشه
چشم میدوزم
به نگاهت
به شنیدن صدایت
تا غروب فرداها
شاید این بار
در آورم حرص زمان را
که هر لحظه
فریاد میزنند
تنهاییم را
در پیچ و خم زندگی
اکرم بازقندی