شب است و بازی ذهن و سکوت و بی خوابی
خوشا تویی که مرا عاشقانه دریابی
شب است و شاعر شیدا به شعر رو کرده
ضیافت غزل و لحظه های شادابی
ندای هاتف شب خیز عاشقم گوید
بس است شاعر دیوانه درد بی تابی
شب است و چشم جهان رفته خواب ، می دانم
بشر به چهره ندارد نقاب خوش قابی
جهان من شده پر از ملال و تاریکی
نمی شود شب من بی رخ تو مهتابی
محبوبه نوری